کبوتران، سیاه پوش غمی بزرگ بر رواق حرم مرثیه میخوانند و زائران، اشک ریز و ماتم زده، رفتنت را به سوگ نشستهاند.
حضرت معصومه (س)، مهمان هفده روزه شهر قم هستند و اشکهای «قم» به خیابانهای اندوه میریزد. همراه با متونِ فقاهت، پسکوچههای ماتم، نوحه میخوانند.
اینک قرنها از دهم ربیع الثانی سال 201 هجری قمری گذشته است اما من هنوز همچون کودکی هستم که بر سر راه بانو قرار گرفته است. مهمان ما و عزیز بزرگان است. اما رنجور و تبآلود قدم به شهر میگذارد. با چشمهای مهربانش به روی ما لبخند میزند و ما هراسناک از کوچ این بهار هستیم که چند روزی مهمان ماست. لحظات سخت دل کندن است. بانو وفات میکند و آسمان و زمین خون گریه میکند. غم درگذشت حضرت فاطمه معصومه پرستوها را در غربتی پیوسته میگذارد. زانوهایم میلرزد و همچون زینب در شام غریبان بر زمین فرود میآیم. نه چنین حساب کردم… کوچ زودهنگام؟ آه! یادم نبود که تو نیز فاطمهای؛ همنام مادر سادات؛ همنام بانویی که او نیز عمری به کوتاهی گل بهاری داشت. این اشکهای جاری را با کرامت دستهای خودت از روی گونههایم پاک کن، تو که کریمه اهل بیت هستی.
و من چه میتوانم برای تو کردن؟ معرفت به حق حضرت معصومه علیها السلام چه چیزی میتواند باشد؟ بانوی من! شما که بار امانت سنگین امامت را بر دوش ندارید و لذا حقی را که امام بر گردن امّت دارد، برای شما نیست. اما این سزاوار من که همسایه شما هستم نیست. پس این حقّی که حضرت معصومه بر گردن شیعه دارد، چیست؟ مگر نه اینکه امام رضا علیه السلام کلمه حق را به «ها» اضافه فرمود و با این اضافه، تخصیص حاصل شد؛ یعنی حقی که مخصوص حضرت معصومه علیها السلام است؟ تو نه مانند یک امامزاده هستی، شما ای بانوی مهربان شهر قم، بالاتر از حقوق هرکسی و پس از امام معصوم بر گردن ما حق دارید. دوست دارم به زیارت بیایم و اشک را در صحن و سرای شما جاری سازم.